آتش درون

مهم این نیست که قطره باشی یا اقیانوس مهم این است که آسمان در تو منعکس شود .

آتش درون

مهم این نیست که قطره باشی یا اقیانوس مهم این است که آسمان در تو منعکس شود .

من آن خاکم ...

سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم، می‌شوم‌ قد یک‌ کف

‌ دست‌ خاک‌ که‌ ممکن‌ بود یک‌ تکه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یک‌

خانه، یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه، یا مشتی‌

 سنگ‌ریزه، ته‌ته‌ اقیانوس؛

 

 یا حتی‌ خاک‌ یک‌ گلدان‌ باشد؛ خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره.

یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ ممکن‌ است‌ هیچ‌ وقت، هیچ‌ اسمی‌

نداشته‌ باشد و تا همیشه، خاک‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاک.  

 

 

اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود دارد که‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بکشد، ببیند، بشنود،

 

بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد. یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود، انتخاب‌ کند، عوض‌ بشود، تغییر کند.

 

وای، خدای‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم. همان‌ خاکی‌ که‌ با

 

 بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کند. من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که‌ توی‌ دست‌های‌ خدا ورزیده‌ شده‌ام‌ و خدا از

 

 نفسش‌ در آن‌ دمیده. من‌ آن‌ خاک‌ قیمتی‌ام. حالا می‌فهمم‌ چرا فرشته‌ها آن‌قدر حسودی شان‌ شد.

  


اما اگر این‌ خاک، این‌ خاک‌ برگزیده، خاکی‌ که‌ اسم‌ دارد، قشنگ‌ترین‌ اسم‌ دنیا را، خاکی‌ که‌ نور

 

چشمی‌ و عزیز دُردانه‌ خداست. اگر نتواند تغییر کند، اگر عوض‌ نشود، اگر انتخاب‌ نکند، اگر

 

همین‌ طور خاک‌ باقی‌ بماند، اگر آن‌ آخر که‌ قرار است‌ برگردد و خود جدیدش‌ را تحویل‌ خدا

 

بدهد، سرش‌ را بیندازد پایین‌ و بگوید: یا لَیتَنی‌ کُنت‌ تُراباً. بگوید: ای‌ کاش‌ خاک‌ بودم...

 


این‌ وحشتناک‌ترین‌ جمله‌ای‌ است‌ که‌ یک‌ آدم‌ می‌تواند بگوید. یعنی‌ این‌ که‌ حتی‌ نتوانسته‌ خاک

 

 باشد، چه‌ برسد به‌ آدم! یعنی‌ این‌ که...

تجربه

 

وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست


وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره


وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته


وقتی تو زندگیت ،  زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری


وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده



وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی



 وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می  یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی
 


وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر

و شکیبایی   بهت بده 


وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه


وقتی دلت تنگ می شه ،  حتماً  وقتشه با خدای خودت تنها باشی 

 

 

بهار امد

صدا همون صدا بود
           صدای شاخه ها و ریشه ها بود
           بهار بهار چه اسم آشنایی
           صدات میاد اما خودت کجایی؟
           وا بکنیم پنجره ها رو یا نه؟
           تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟
 

           

           


بهار اومد لباس نو تنم کرد
           تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
           عیدو آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل، باغچه ی ما یه گلدون
           خونه ی ما همیشه، منتظر یه مهمون
 

           

           

بهار بهار، یه مهمون قدیمی
           یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
           خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ که چه زود قلک عیدی هامون
           وقتی شکست باهاش شکست دلامون
 

           

           

بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
           خنده به دل مردگی زمین کرد
           چه قدر دلم فصل بهارو دوست داشت
           واشدن پنجره ها رو دوست داشت
           دروغ نگم دلم هنوز جوون بود
           که صبح تا شب دنبال آب و نون بود

 


 

           

           

بهار بهار، یه مهمون قدیمی
           یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
           خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ که چه زود قلک عیدی هامون
           وقتی شکست باهاش شکست دلامون
 

           

           

بهار اومد برفارو نقطه چین کرد 
    خنده به دل مردگی زمین کرد
         چه قدر دلم فصل بهارو دوست داشت 
          واشدن پنجره ها رو دوست داشت
            دروغ نگم دلم هنوز جوون بود
              که صبح تا شب دنبال آب و نون بود