آتش درون

مهم این نیست که قطره باشی یا اقیانوس مهم این است که آسمان در تو منعکس شود .

آتش درون

مهم این نیست که قطره باشی یا اقیانوس مهم این است که آسمان در تو منعکس شود .

افسردگی چرا

 

افسردگی چرا

          وقتی هنوز کتابهای زیادی هست که نخوانده ایم

وقتی راه های زیادی هست که نرفته ایم

وقتی چیزهای زیادی هست که نیاموخته ایم

 

افسردگی چرا

          وقتی کارهای زیادی هست که می توانیم انجام دهیم

وقتی کسانی  به نیروی عقل و توان بازوی ما نیازمندند

 

افسردگی چرا

          وقتی نیروی عشق در قلب ماست

وقتی دلمان می تپد برا ی کسانی که دوسشان داریم

برای سرزمینی که متعلق به ماست

 

افسردگی چرا

          وقتی اندیشه های بزرگ درسر داریم

وقتی آرزویمان جهانی آباد و آرام است

 

افسردگی چرا

          وقتی که می دانیم که تنها نیستیم

وقتی می دانیم کسانی منتظرمان هستند

وقتی می دانیم کسانی چشم امیدشان به ماست

 

افسردگی چرا

          وقتی می توانیم افکارمان را بنویسیم

یا نقاشی کنیم

وقتی می توانیم بسازیم

وقتی قدرت خلاقیت در ماست

 

افسردگی چرا

          وقتی می توانیم شادی ها وغم هایمان را با دیگران تقسیم کنیم

وقتی می توانیم سنگی را از راه کسی برداریم

وقتی می توانیم با مهر خود دلی را شاد کنیم

 

افسردگی چرا

          وقتی می توانیم صدای خنده و بازی بچه ها در کوچه را بشنویم

وقتی می توانیم برق امید را در چشمان درخشان شان ببینیم

 

افسردگی چرا

          وقتی چشمه ها می جوشد

رودها جاری است

خورشید می تابد

و روز از پی شب می آید

 

افسردگی چرا

وقتی هنوز باران می بارد

باد می وزد

بهار می آید

زمین سبز می شود

                                                و درختان بار می دهند

نجار پیر

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت .
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرفکند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد .
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواستموافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد .


نجار در حالت 
رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود . پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود . برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد .
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد . صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد .
زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد .
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد . یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد .
این داستان ماست .
ما زندگیمان را میسازیم . هر روز میگذرد . گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم . اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم . فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم ، ممکن نیست .
شما نجار زندگی خود هستید و روزها ، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود . یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود .
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.

 

عشق به رسوا شدنش می ارزد

http://fc05.deviantart.com/fs22/f/2007/328/b/8/hold_on_to_me_love_by_WCS_Wildcat.jpg

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد


دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد


گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد


کیستم ؟
باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد


با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد


دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد


سال‌ها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد