آتش درون

مهم این نیست که قطره باشی یا اقیانوس مهم این است که آسمان در تو منعکس شود .

آتش درون

مهم این نیست که قطره باشی یا اقیانوس مهم این است که آسمان در تو منعکس شود .

چرا از مرگ میترسید


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

مپندارید بوم ناامیدی باز
به بام خاطر من میکند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد
مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد
مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید
می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند

اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

بهشت جاودان آنجاست
گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است

نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی
نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی

جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند !
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟

دیریست دلم گرفته....

http://media.smashingmagazine.com/cdn_smash/images/water-drops-photoshop-tutorials/girl2.jpg

 

دیریست دلم گرفته باران


اشکم که ز غم سرشته باران

 

چندیست "اسیر دست اویم"


بر لوح دلم نوشته باران!


باران! دل من چو راز دارد،


از او طلب نیاز دارد،

 

آن ماه سفر کرده ی دیروز،


مرغیست خموش و ناز دارد.


باران به دلم غمی نشسته


من بال و پرم. ولی شکسته!

 

باران مه من چه حال دارد؟؟؟


این دل ز تو هم سوال دارد!


باران برِ من ببار باران


از او خبری بیار باران

 

آه ای دل ناصبور، صبری


آرام بمان، قرار قدری...

خداوندا نمیدانم ....

 

 

خداوندا نمی دانم ...

در این دنیای وانفسا کدامین تکیه گاه را تکیه گاه خویش سازم

نمی دانم خداوندا...نمی دانم 

 


دراین وادی که عالم سر خوش است و جای خوش دارد

کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم

ادامه مطلب ...