آتش درون

مهم این نیست که قطره باشی یا اقیانوس مهم این است که آسمان در تو منعکس شود .

آتش درون

مهم این نیست که قطره باشی یا اقیانوس مهم این است که آسمان در تو منعکس شود .

اشک عشق

قطره؛ دلش دریا می خواست

خیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود

هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست!

قطره عبور کرد و گذشت

قطره پشت سر گذاشت

قطره ایستاد و منجمد شد

قطره روان شد و راه افتاد

قطره از دست داد و به آسمان رفت
 


و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت
 


تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!

خدا قطره را به دریا رساند

قطره طعم دریا را چشید

طعم دریا شدن را


اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟

خدا گفت : هست!

قطره گفت : پس من آن را می خواهم

بزرگ ترین را، و بی نهایت را !


پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!

و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد

اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت

آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت

قطره از قلب عاشق عبور کرد!

و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :

 

 


حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است!

 

 

برنده و بازنده

برنده و بازنده  

سیدنی . جی . هریس نویسنده ای سرشناس و واقع گراست که رموز برنده شدن را در میدان زندگی می شناسد و برای موفقیت در آن ، راه های ساده ای پیشنهاد میکند . اگر برنده بودن را به عنوان هدف زندگی خود انتخاب کرده ایم و تا کنون فرصت مطالعه کتاب " برنده و بازنده " این نویسنده را نداشته اید ، خلاصه این کتاب می تواند راهنمای خوبی برای شما باشد .

 

ویژگیهای برنده

ویژگیهای بازنده

برنده متعهد میشود.

بازنده وعده میدهد.

وقتی برنده ای مرتکب اشتباه میشود ، میگوید : اشتباه کردم.

وقتی بازنده ای مرتکب اشتباه میشود ، میگوید : تقصیر من نبود.

برنده بیش از بازنده کار انجام میدهد ، و در انتها باز هم وقت دارد.

بازنده همیشه آنقدر گرفتار است که نمیتواند به کارهای ضروری بپردازد.

برنده به بررسی دقیق یک مشکل می پردازد.

 

بازنده از کنار مشکل گذشته ، و آن را حل نشده رها میکند.

برنده میگوید: بیا برای مشکل راه حلی پیدا کنیم.

بازنده میگوید : هیچ کس راه حلی را نمیداند.

برنده می داند به خاطر چه چیزی پیکار میکند و بر سر چه چیزی توافق و سازش نماید.

بازنده آن جا که نباید ، سازش میکند، و به خاطر چیزی که ارزش ندارد ، مبارزه میکند.

برنده با جبران اشتباهش ، تاسف و پشیمانی خود را نشان میدهد.

بازنده می گوید : «متاسفم» ، اما در آینده اشتباه خود را تکرار میکند.

برنده مورد تحسین واقع شدن را به دوست داشته شدن ترجیح میدهد ، هر چند که هر دو حالت را مد نظر دارد.

بازنده دوست داشتنی بودن را ، به مورد تحسین واقع شدن ترجیح میدهد ، حتی اگر بهای آن خفت و خواری باشد.

برنده گوش می دهد.

بازنده فقط منتظر رسیدن نوبت خود ، برای حرف زدن.

برنده از میانه روی و نرمش خود احساس قدرت میکند.

بازنده هرگز میانه رو و معتدل نیست گاهی از موضع ضعف ، و گاهی همچون ستمگران فرودست رفتار میکند.

برنده میگوید ، باید راه بهتری هم وجود داشته باشد.

 

بازنده میگوید ، تا بوده همین بوده و تا هست همین است.

برنده به افراد برتر از خود ، احترام میگذارد، و سعی میکند تا از آنان چیزی بیاموزد.

بازنده از افراد برتر از خود ، خشم و نفرت داشته و در پی یافتن نقاط ضعف آنان است.

برنده گامهای متعادلی بر میدارد.

بازنده دو نوع سرعت دارد ، یا خیلی تند و یا خیلی کند.

برنده میداند که گاهی اوقات ، پیروزی به بهای بسیار گرانی بدست می آید.

بازنده بسیار مشتاق برنده شدن است، در جایی که نه قادر به برنده شدن و نه حفظ آن است.

برنده ارزیابی درستی از تواناییهای خود داشته ، و هوشمندانه از ناتوانی های خود ، آگاه است.

بازنده از توانایی ها و ناتوانی های واقعی خود بی خبراست.  

برنده مشکلی بزرگ را انتخاب می کند ، و آن را به اجزای کوچکتر تفکیک میکند ، تا حل آن آسان گردد.

بازنده مشکلات کوچک را آنچنان به هم می آمیزد، که دیگر قابل حل شدن نیستند.

برنده می داند که اگر به مردم فرصت داده شود ، مهربان خواهند بود.

بازنده احساس میکند که اگر به مردم فرصت داده شود ، نامهربان خواهند شد.

برنده تمرکز حواس دارد.

بازنده پریشان حواس است.

برنده از اشتباهات خود درس میگیرد.

بازنده از ترس مرتکب شدن اشتباه ، یادگرفته که اقدام به هیچ کاری نکند.

برنده میکوشد تا مردم را هرگز نیازارد ، مگر در مواقع نادری که این دل آزاری در راستای یک هدف بزرگ باشد.

بازنده نمیخواهد به عمد دیگران را آزار دهد، اما ناخودآگاه همیشه این کار را میکند.

برنده ثروت اندوزی را وسیله ای برای لذت بردن از زندگی می داند.

 

بازنده مال اندوزی را هدف خود قرار میدهد ،‌ بنابراین گذشته از میزان انباشت ثروت، هیچگاه نمیتواند خود را برنده محسوب کند ، و هرگز برنده نمیشود.

برنده ترجیح می دهد که ، خود را مسئول شکست هایش بداند ، و نه دیگران را ولی وقت زیادی را صرف عیب جویی نمیکند.

بازنده شکستهای خود را ناشی از، تبعیض یا سیاست می داند.

 

برنده معتقد است ، ما باکارهای درست و اشتباه خود ، سرنوشت خویش را تعیین میکنیم.

بازنده به قضا و قدر اعتقاد دارد.

 

برنده در چنین موقعیتی احساس میکند که اعتبار خود را برای آینده تقویت می نماید.

بازنده از این که بیش از آنچه می گیرد، بدهد، احساس میکند بازنده است.

برنده در هر شرایطی که قرار بگیرد ، آرامش و تعادل خود را حفظ میکند.

بازنده اگر از دیگران عقب به ماند، تندخو و خشن میشود ، و اگر جلوتر از دیگران باشد ، بی احتیاطی میکند.

برنده میداند که نارسایی های او جزیی از شخصیت وجودی اوست ، در حالی که می کوشد تا آثار ناگوار این نقایص را به زداید هرگز تاثیر آنها را انکار نمیکند.

بازنده از این که خود و یا دیگران به نقایص وی آگاهی یابند ، هراسان است.

برنده در چنین شرایطی آزادانه ، رنجش و آزردگی خود را بیان نموده ، تخلیه ی احساسی میکند ، سپس مساله را به فراموشی می سپارد.

بازنده هنگامی که از دیگران بدرفتاری میبیند ، خشم و ناخشنودی خویش را به زبان نمی آورد و زجر می کشد، و با انتقام گرفتن از خود ، شرایط بدتری را پدید می آورد.

برنده میداند که کدام تصمیم ها را به طور مستقل بگیرد ، و کدام یک را پس از مشورت با دیگران بازنده نسبت به برندگان حسادت کرده ، و دیگر بازندگان را حقیر میشمارد .

بازنده به «استقلال» خود می بالد ، در حالیکه به واقع در حال خونسردی است. و به کار گروهی» خود می بالد ، در صورتی که در حال دنباله روی است ، و اراده ای از خود ندارد.

برنده می داند که هر قاعده ای در هر کتابی را می توان نادیده انگاشت جز یکی، « همانی که هستی و میخواستی ، باش » ، تنها برگ برنده ، در دنیا همین است.

بازنده فکر میکند که برای بازنده شدن و برنده شدن قوانینی وجود دارد.

برنده روی پای خود می ایستد و از اینکه دیگران، به وی تکیه کنند ، احساس تحمیل شدن نمی کند.

بازنده به کسانی که از خودش قوی ترند ، تکیه میکند و عقده های خود را بر سر افراد ضعیفتر از خویش خالی میکند.

برنده نسبت به فضای اطراف خود حساس است.

بازنده فقط نسبت به احساسات خود حساس است.

برنده در وجود یک آدم بد ، خوبی ها را می جوید و روی همین قسمت کار میکند.

بازنده در وجود یک انسان خوب، بدی ها را می جوید. از این رو ، به سختی میتواند با دیگران همکاری کند.

برنده در عین حال که تعصبات خود را میپذیرد ، تلاش میکند که در هنگام قضاوت کردن بر این تعصبات غلبه کند.

بازنده منکر وجود هرگونه تعصب در خود است ، و بنابراین در سراسر عمر ، اسیر تعصبات خویش خواهد بود.

برنده هراسی ندارد از اینکه دریک موقعیت ضد و نقیض قرار گیرد ، زیرا درافکارش خللی وارد نمی شود.

بازنده سازگار شدن با موقعیتهای ضد و نقیض را به کارشایسته ترجیح میدهد.

برنده بازی سرنوشت ، و این حقیقت که شایستگی ها را همواره پاداشی نیست، بی آنکه دیدگاهی بدبینانه داشته باشد، درک میکند.

بازنده بی آنکه بازی های سرنوشت را درک نماید ، بدگمان است.

برنده میداند که چگونه میتوان جدی بود ، بی آن که خشک و رسمی باشد.

بازنده غالبا خشک و رسمی است زیرا ، فاقد توانایی جدی بودن است.

برنده آنچه را که ضرورت دارد ، با متانت لازم انجام می دهد ، و توان خود را برای راه حل هایی ذخیره می کند که ، در آنها از حق انتخاب برخوردار است.

بازنده آنچه را که ضرورت دارد ، با حالتی اعتراض آمیز انجام می دهد، و هیچ توان و نیرویی را برای گرفتن تصمیمات اخلاقی مهم باقی نمی گذارد.

برنده ارزش های اخلاقی را ، به عنوان تنها منبع قدرت حقیقی می شناسد.

 

بازنده چون در باطن ، برای ارزشهای اخلاقی احترام اندکی قایل است ، بیش از ظرفیت خویش در جهت کسب منابع قدرت بیرونی تلاش میکند.

برنده سعی میکند که رفتارهای خود را براساس نتایج منطقی آنها قضاوت کند ، و رفتارهای دیگران را ، براساس قصد و نیت آنها ارزیابی کند.

بازنده رفتارهای خود را براساس قصد و نیت خویش و رفتارهای دیگران را براساس نتایج آنها ارزیابی میکند.

 

برنده دیگران را نکوهش می کند ولی آنها را می بخشد.

 

بازنده چنان بزدل است که قادر به نکوهش دیگران نیست ، و چنان حقیر است که قادر به بخشیدن دیگران هم ، نیست.

برنده پس از بیان نکته ی اصلی مورد نظرش ، لب از سخن فرو می بندد.

بازنده آنقدر به صحبت ادامه می دهد ، که نکته ی اصلی را فراموش میکند.

برنده هر امتیازی را که بتواند بدهد ، می دهد جز این که اصول بنیادی خود را فدا کند.

 

بازنده به خاطر هراس از دادن امتیاز به لجاجت خود ادامه می دهد ، و این در حالی است که اصول بنیادی اش رفته رفته از بین می رود.

برنده ضعفهای خود را به خدمت توانایی هایش می گیرد.

 

بازنده توانایی های خود را هدر میدهد ، زیرا که آنها را در خدمت ضعفهای خود به کار می گیرد.

برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، یکسان عمل میکند.

بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعفا را تحقیر میکند.

برنده میخواهد مورد احترام دیگران باشد ، اما ذهنش را درگیر آن نمیکند.

 

بازنده برای رسیدن به این هدف ، دست به هر کاری میزند ، اما سرانجام ، با شکست روبه رو می شود و به هدف اش نمی رسد.

برنده حتی زمانی که دیگران وی را به عنوان یک خبره می شناسند، می داند که ، هنوز خیلی چیزها را نمیداند.

بازنده میخواهد که دیگران او را یک خبره بدانند ، و این نکته که : « بسیار کم می داند » را ، هنوز نیاموخته است.

برنده گشاده روست ، زیرا که میتواند بی آنکه خود را تحقیر کند ، بر خطاهای خویش بخندد.

 

بازنده چون حتی در خلوت خویش ، خود را پست و حقیر می شمارد ، در حضور دیگران نیز قادر به خندیدن بر خطاهای خود نیست.

برنده نسبت به ضعفهای دیگران ، غمخواری میکند ، زیرا ضعفهای خود را درک نموده و آنها را پذیرفته است.

 

بازنده دیگران را به دلیل ضعفهایشان خوار و خفیف می شمارد ، زیرا وجود ضعف در درون خود را ، انکار نموده و پنهان میکند.

برنده هر کاری که از دست اش بر آید انجام میدهد ، و اگر سرانجام شکست خورد ، به معجزه امید می بندد.

بازنده بدون آنکه کوچکترین تلاشی کند ، به انتظار معجزه می نشیند.

برنده تا دم مرگ بیشتر از آنچه که از دیگران میگیرد ، می دهد.

بازنده تا پای جان از این توهم دست بر نمیدارد که، « پیروزی » یعنی بیش از آنچه که می دهی ، بستانی.

برنده هنگامی که می بیند راهی را که در پیش گرفته است ، با مسیر زندگانی او سازگار نیست ، هراس از ترک کردن آن ، ندارد.

بازنده « نیمه ی راهی » را در پیش گرفته و به آن ، ادامه می دهد ، و اهمیتی نمیدهد که به کجا منتهی می شود.

***********************************

منشور کوروش

لوح کورش، استوانه ای است از جنس گل رس به طول 23 و قطر 11 سانتیمتر و دور تا دور آن در حدود ۴۰ خط به زبان اکدی و به خط میخی بابلی نوشته شده‌است. بررسی‌ها نشان داد که نوشته‌های استوانه در سال ۵۳۹ پیش از میلاد مسیح به دستور کوروش بزرگ پس از شکست نبونید(بخت‌النصر) و گشوده شدن شهر بابل تحریرشده و به عنوان لوح یادبودی در پایه‌ بنائی در شهر بابل قرار داده شده‌است. در سال‌های اخیر آشکار شد که بخشی از یک لوحه استوانه‌ای نیزکه آنرا از آن بخت النصرمی‌دانستند، در حقیقت پاره‌ای از استوانه کوروش بزرگ از سطرهای ۳۶ تا ۴۳ است که در دانشگاه ییل (Yale) در آمریکا نگهداری می‌شد، به موزه بریتانیا در لندن انتقال داده شد و به استوانه اصلی پیوست گردید.   کوروش دوم یا کورش کبیر، بنیان‌گذار پادشاهی ایران و آغازگر سلسله هخامنشیان، پس از تسخیر بابل در این شهر تاجگذاری کرد و اعلام عفو عمومی داد؛ ادیان بومی را آزاد اعلام کرد؛ برای جلب محبت مردم میانرودان (بین‌النهرین) مردوک که کهن‌ترین خدای بابل بود را به رسمیت شناخت و نیایش کرد؛ هیچ گروه انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به مال و جان رعایا بازداشت. او تمامی کسانی را که به اسارت به بابل آورده شده بودند گرد هم آورد و منزلگاه آنها را به ایشان بازگرداند. کوروش همچنین قوم یهود را نیز از اسارت و بیگاری در بابل آزاد کرد. آنگاه به دستوراو، شرح وقایع و دستورات وی روی یک لوح استوانه‌ای سفالین نگاشته شد به عنوان سنگ بنای یادبودی در پایه‌های شهر بابل قرار گرفت تا برای آیندگان به یادگار بماند.   فرمان آزادی مردم   از طرف برخی این سند به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته می‌شود و در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از آن ساخت که در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری می‌شود. لوح کورش بیش از چهل سطر نوشته دارد که در سطرنخست او خود را معرفی می کند و از سطر دوم تا نوزدهم صفات نکوهیده بخت النصر را بر می شمارد که از پرستش خدای بزرگ روی برگرداند؛ معابد الهی را ویران کرد؛ قربانی کردن شهروندان را رواج داد؛ خشونت، بدکرداری و اندوه و غم را در شهرها پراکند و بادخالت در زندگی مردم و آزار آنان تلاش معاش را برایشان دشوار ساخت چنانکه ساکنان سرزمینهای "سومر" و "اکد" مانند مردگان شده بودند. اینگونه بود که خدای بزرگ "مردوک" به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد و کورش پادشاه جهان را به یاری آنان فرستاد.   از سطر بیستم به بعد، کورش از اندیشه های خود سخن می گوید: "منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابـِل، شاه سومر و اَکـَّد، شاه چهار گوشهٔ جهان...ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد ... من برای صلح کوشیدم. نـبونید (بخت النصر) مردم درماندهٔ بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود، من برده داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همهٔ مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد...فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی که بسته شده بود را بگشایند. همهٔ خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. همهٔ مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم. خانه‌های ویران آنان را آباد کردم. همهٔ مردم را به همبستگی فرا خواندم..."   اینها را که می خوانی و بیش از دوهزار و پانصد سال پیش می آئی و به امروز می رسی، به خود می گوئی کاش کورش بود و می دید در سرزمین خود او و نه در دیاری دیگر، حکام این سرزمین چگونه عرصه زندگی را بر مردم او تنگ کرده اند؛ چگونه نه تنها پیروان آئین ها و ادیان دیگر، بلکه کسانی را که هیچ کس بر مسلمانیشان شک ندارد به جرم جاسوسی و بی دینی به بند کشیده اند؛ چگونه بهترین فرزندان این کشور ها از خانه رانده و مجبور به مهاجرت کرده اند؛ چگونه زبانها را بریده، دهانها را بسته و قلمها را شکسته اند و اگر کسی هم حرفی زد و سطری خلاف خواسته آنان نوشت "عناصر خودسر" اما فرمانبر خود را به سراغش می فرستند... کاش کورش بود و می دید "لوح آزادی" او در خانه چقدر غریب است