آتش درون

مهم این نیست که قطره باشی یا اقیانوس مهم این است که آسمان در تو منعکس شود .

آتش درون

مهم این نیست که قطره باشی یا اقیانوس مهم این است که آسمان در تو منعکس شود .

پل....


سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت:«دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.»

تا به حال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!! بین خودمون و چند نفر از عزیزامون حصار کشیدم؟!!!؟

 

دلا نزد کسی بنشین که او از دل ما خبر دارد .....

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

 

به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد


 

 

در این بازار  عطاران مرو هر سو چو بیکاران

 

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد


ترازو گر نداری پس تُرا   زو  ره   زند هر کس

 

یکی قلبی بیاراید   تو پنداری که زر دارد


 

 

تو را بر در نشاند او به طراری که می آیم

 

تو منشین منتظر بر در ، که آن خانه دو در دارد


 

 

به هر دیگی که میجوشد  میاور کاسه و منشین

 

که هر دیگی که میجوشد  درون چیزی دگر دارد


نه هر کلکی شکر دارد ، نه هر زیری زبر دارد

 

نه هر چشمی نظر دارد ، نه هر بحری گوهر دارد


 

 

بنال ای بلبل دستان ، ازیرا ناله مستان

 

میان صخره و خارا اثر دارد ، اثر دارد


بنه سر گر نمیگنجی ، که اندر چشمه سوزن

 

اگر رشته نمیگنجد ازآن باشد که سر دارد


 

 

چراغ است این دل بیدار، به زیر دامنش می دار

 

از این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد


 

 

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه ای گشتی

 

حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد


دوستی

دل من دیر زمانی است که می پندارد :

« دوستی » نیز گلی است ؛

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را - دانسته- بیازارد !

در زمینی که ضمیر من و توست ، 

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .

در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ،

عطر جان‌پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت .

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد .

رنج می باید برد .

دوست می باید داشت !

با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو  !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

    عطر افشان  

         گلباران باد . 

                                                                                                             

"فریدون مشیری"