زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !
اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!
دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!
سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!
چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!
پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی ازما جلوترازدیگری می رود!
ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!
هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !
هشتم، ...
ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید
|
جک از یک مزرعهدار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحویل
بدهد. اما روز بعد مزرعهدار سراغ جک
آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»
جک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»
مزرعهدار گفت: «نمیشه. آخه همه پول رو خرج کردم..»
جک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»
مزرعهدار گفت: «میخوای باهاش چی کار کنی؟»
جک گفت: «میخوام باهاش قرعهکشی برگزار کنم.»
مزرعهدار گفت: «نمیشه که یه الاغ مرده رو به قرعهکشی گذاشت!»
جک گفت: «معلومه که میتونم. حالا ببین. فقط به کسی نمیگم که الاغ مرده است.»
یک ماه بعد مزرعهدار جک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»
جک گفت: «به قرعهکشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و 998 دلار سود کردم.»
مزرعهدار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»
جک گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»
همیشه در هر شکستی یک فرصت جهت بهرهبرداری هست.