و من چه راحت
آغوش گشودم برای تو
و پرهای پروازم را
در خیالی شیرین
عاشقانه در برم گرفتی
و من چه آسان تسلیم تو خواهم شد
در آغوشت آرامیدم ، صدایم بزن
بنامی که میدانی
و میشناسی
و من آرامتر از همیشه
در خوابی شیرین خواهم رفت
با شیرینی به خواب من خواهد آمد
در هیاهوی مستی خویش
به دنبال گمشدهای آشنا گشتن
و آشنایی گمشده
آوازی و نوایی
مرا میخواند
بگذار گوش جان سپارم به آوای دوست
کودکی ها شاد وخندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
رسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند اموز روباه وخروس
روبه مکارو دزد وچاپلوس
وز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوزو سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
ا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود وتفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد ان آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام وهم یادت بخیر
یاد درس آب وبابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
اگر برده ی عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی...
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، با عشقت شاد نیستی،آن را عوض نکنی، اگربرای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی ات ورای مصلحت اندیشی بروی
...
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری