من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم بودم
و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگیم می فهمید
آرزویم این بود دور اما چه قشنگ که روم تا در دروازه نور تا شوم
چیره به شفافی صبح به خودم می گفتم تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم که چه جرمی دارد
دستهایی که تهیست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست
روزگاریست غریب تازگی می گویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج من چه خوش بین بودم همه اش رویا بود
و خدا می داند سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود
قشنگ بود
سهرابی بود.
سلام ممنون از نظرت
سهرابی نبود
سلام
وبلاگ جالب و جذابی دارین اگه مایلین باهم تبادل لینک داشته باشیم
در صورتی که مایل هستید مارو با عنوان .:: نسل نو ::. لینک کنین و خبرشو بهم بدین تا با عنوان دلخواه لینکتون کنم.
موفق باشید